صدای خدا


خونه تنهایی ملینا

کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد...



نظرات شما عزیزان:

corona
ساعت14:39---22 فروردين 1392
سايت خيلي خوبي داري عزيزم
دركودكي....
دركدام بازي راهت نداده اند كه امروز ديوانه وار تشنه بازي كردن با ادم هايي!!!!!!!


nafas
ساعت17:08---1 آذر 1391
سلاااااااااااااااااااام
خیلییییییییییییییی وب خمشلی داری عزیزدلم
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست.

..


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ جمعه 26 آبان 1391برچسب:, ساعت 10:44 بـ ه قـلمـ میلینا



طراح : صـ♥ـدفــ